رمان پروانه ی برا شمع تو
p⁶
¹ هفته بعد
آت : یک هفته از اینکه توی این عمارتم میگذره...بهم خوش میگذره راحت...میخورم و میخوابم...از حموم در اومدم و رفتم سمت کمد یهو در اتاق باز شد و یکی اومد تو برگشتم...یاخدا....ته برو بیروننن
ته : چرا؟!
آت : معلوم نیس
ته: اگه میخواستم برم از همون اولش میرفتم نمیومد تو
آت : منظور؟!
ته : من دوستت دارم
آت : خب؟!
ته : خب که خب..
آت : خب که خب که خب
ته : اع...بسه دیگه همین من دوستت دارم
آت : ...اومد نزدیکم و لباشو به لبام چسبوند و م...مک میزد...دیوونه کننده بود..داشت تحر...کم میکرد...
¹ هفته بعد
آت : یک هفته از اینکه توی این عمارتم میگذره...بهم خوش میگذره راحت...میخورم و میخوابم...از حموم در اومدم و رفتم سمت کمد یهو در اتاق باز شد و یکی اومد تو برگشتم...یاخدا....ته برو بیروننن
ته : چرا؟!
آت : معلوم نیس
ته: اگه میخواستم برم از همون اولش میرفتم نمیومد تو
آت : منظور؟!
ته : من دوستت دارم
آت : خب؟!
ته : خب که خب..
آت : خب که خب که خب
ته : اع...بسه دیگه همین من دوستت دارم
آت : ...اومد نزدیکم و لباشو به لبام چسبوند و م...مک میزد...دیوونه کننده بود..داشت تحر...کم میکرد...
- ۵.۸k
- ۲۶ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط